کلاس سوم بودم و شاید هم دوم، روزی که قوطی خالی را به دم آن اسب بستم. کار سادهای نبود. به وقت قیلوله کردن در خرابه کنار حمام قدیمی، سراغش رفتیم. چند شاخه پربرگ بید را شکستم، با احتیاط نزدیکش شدم و جلویش انداختم. مگسها را با دمش پراند، سری تکان داد، غرش ترسناکی کرد و مشغول خوردن شد. بدنی مشکی و براق داشت و قدی بلند، به زحمت ستون پشتش را میدیدم. به هرکسی سواری نمیداد. چه چهارنعلی میرفت ...
پست وبلاگ
دوران مدرسه دروازهبانی میکردم. دست طلایی بودم. در بازی یکی مانده به پایان، سه پنالتی گرفتم و سرمستانه راهی فینال شدیم. از دروازه واقعی فوتبال در استادیوم شهر میگویم نه بازی در حیاط مدرسه. فینال شد و چه فینالی! هیچکس انتظار نداشت ما را آنجا ببیند، تیمی از مدرسه خرخوانها. مدرسه رقیب تمام دانشآموزان خود را به استادیوم آورده بود. گویی قبل از ورود به زمین باخته بودیم. بازی پایاپای پیش رفت و حتی با برتری ما ادامه یافت. دقیقه ...
اغلب ما از شروع میترسیم. این ترس نه از نتیجه که بیشتر از قضاوت دیگران است. جملاتی مانند «دیدی نتونست»، «خودش عرضه نداشت»، «از قبل هم میدونستم»، «کار هر کی که نیست» ، «ههه، شما را چه به این کارها» چون پتکی گران بر سر فرد فرود میآیند. چندبار از ترس قضاوت دیگران، آنچه در سر داشتید را رها کردهاید؟ چندبار به حداقل راضی شدهاید؟ هر قدر هم مستقل، انسان از دیگران تاثیر میپذیرد. گمان میکنم پیشرفت بشر و شکلگیری ...
دست روی دست گذاشتن، ماندن و باز هم ماندن، شاید از خصوصیات من باشد؛ که البته است. در راه انداختن این بلاگ نیز همان الگوی رفتاری تکرار شد اما بالاخره تردیدها را شکستم. شبی از شبها انگیزه لازم را از دوستی در توییتر گرفتم و شد آنچه پیش روی شماست. پیشتر، چند وبلاگ داشتم و رها کردم. شاید ذات وبلاگنویسی در همین رهایی از اجبار و نظم رایج در سایتها باشد. بلاگر مجبور نیست بنویسد و اگر هم نوشت اجباری ...
در هر سطحی از اندیشه، به هر زبانی و با هر نوع بیانی؛ هر که مینویسد نعمتیست برای جامعه. نوشتن، خطرکردن است. نویسنده اندیشه خود را در برابر هزاران منتقد قرار میدهد و تنها به واژهها و قلم پناه میبرد. او تاثیر میگذارد حتی اگر نتواند دیدگاه و معنایی نو بیافریند و در اقناع مخاطبان موفق نباشد. اوست که منتقدان را به استدلال وامیدارد. اوست که به ذهنیت جامعه عمق میبخشد. و چه روز مبارکی را برای رونمایی از وبلاگم ...