به تماشای مردم و آتش ایستادهام، پشت به دریا و دور از ساحل. آب از زانوهایم بالاتر آمده است، ستارهها چشمک میزنند و باد ملایمی میوزد. موجهایی گهگاه میآیند و تکانی به من و ماسهها میدهند و نور تابیده بر دریا را آشفته میسازند. به شوق میآیم. با چشمانی خیره به نزدیک، خم میشوم و همسطح با دریا از رقص نور و آب فیلم میگیرم. در حس و حال خودم هستم که من و گوشی را محکم به آغوش میکشد؛ دلم هُری میریزد. تکانی میخورم. به روی یک پا لنگر میاندازم و بالاخره تاب میآورم. طفلک چون فانوسی نفتی، چند ثانیه پِتپِت میکند و چشمانش را برای همیشه میبندد. چه شور و شوم بود.
سه روز است که گوشی ندارم یا به عبارت دقیقتر به اینستاگرام، تلگرام و توئیتر دسترسی ندارم؛ چه سخت گذشته است. بیصبرانه به انتظار باز شدن بازار نشستهام. بارها و بارها از ذهنم گذشته است که چه بخرم و از کجا بخرم. دهها بررسی بلند و راهنمای خرید گوشی خواندهام.
بچگیها رادیو؛ دنیای من بود. هر جا که بودم خودم را به گوشه دنج اتاق و آن برنامه علمی میرساندم که ساعت پنج عصر پخش میشد. این روزها اما گوشه دنج و ساعتی خاص، بیمعناست؛ گوشی همه جا هست. حتی بدون آن درون ماشین هم ساکت است. هرگز تا این حد، موسیقی از دنیای من نرفته است.
ظهر است و پایان انتظار. قبل از رفتن خانه را حسابی میگردم و USB رهاشدهای در کشوی میز مییابم. با عجله بیرون میآیم. یواسبی را به ماشین میزنم و راه میافتم. دستگاه پخش میخواند و خندهای میزنم. واقعا این آهنگ سلیقه کیست؟ پاسخی ندارم. تمام میشود و نوبت بعدیست. اما بعدی در کار نیست. یا همان تک آهنگ است و یا دستگاه پخش نمیتواند بقیه آهنگها را بخواند. کاچی به از هیچی؛ صدا را کم می کنم و راهی رشت میشوم. منصور هربار از نو میخواند و دیگر آهنگ را حفظ حفظ شدهام:
شیرینتر از این نیست شیرینتر از این یار
داغُ به دلم بست چشمای همین یار
دلبر دلمُ برد تا هر جا دلش خواست
…
در متن ترانه «تا هر جا دلش خواست» ذهنم را مشغول کرده است. به گوشی فکر میکنم و به ترانه؛ وابستگی چه سخت است و تکرار؛ چه حالبههمزن. بعد از ساعتها دلدل کردن به نتیجه میرسم و گوشی جدید را فعال میکنم؛ گویا زندگی به روال سابق برمیگردد. بهسرعت اپلیکیشنهای لازم را نصب و اجرا میکنم. آه؛ فکر میکردم دنیا با من کار داشت. سرجمع چند پیام گرفتهام که اگر هم نمیخواندم اتفاق خاصی نمیافتاد. چقدر هیچم. چه غروب دلگیریست.
چند روز گذشته و هیجان امواج و دریا و گوشی نو، فروکش کرده است. اینک در انتهای شب و زیر نمنم باران بهآرامی میرانم. آهنگی ملایم از رادیو پخش میشود. آن موج فقط شور بود.
5 دیدگاه روشن دلبر دلمُ برد
چه غم انگیز 😶
چرا بخش اول اینقدر مبهمه؟!
دوباره بخون، شاید همزمان با ادیت نهایی خوندی. ممنونم.
با خوندن متن ناخودآگاه یاد یه جمله افتادم ….
مشتری: خدا دنیا را ظرف شش روز ساخت، شما شلوار منو شش ماه طولش دادین، خسته نشدین؟
خیاط: ولی آقای عزیز، یک نگاه به دنیا بندازید یک نگاه هم به شلوارتون
آقای رودکی شما یک نویسنده عالی هستید، بهتون تبریک میگم.