هراس از من می‌بارید

بی‌اعتنا به آن زندگی می‌کنیم. همان که سر بزنگاه پیدایش می‌شود و عرض اندامی می‌کند. نیمه‌های شب بود که برخاستم، با همان دلهره‌ای که وقتی علت بیدار شدنت را نمی‌دانی. ضربدر را به‌هم ریختم، با تخت موازی شدم و به پایین خزیدم. فضای خانه روشن بود. از میان شکاف پرده‌هایی که درست نکشیده بودم، کاروان نور آمده و مسیرهای روشنی به میز کار، کتاب‌ها، گل‌ها و حالا چشمان من گشوده بود.

بین خواب و بیداری در نوسان بودم. تیری آمد و دلیل بیداری را چون نشتری به وجودم فرو کرد. باگِ بشر همین است. ای کاش می‌خوردیم و خودش یک طوری می‌شد و زحمت دفع به چندجای‌مان فشار نمی‌آورد.

برق پس کله‌ام را گرفت. چند موج، خوشه‌وار تا گردن پایین آمدند و صدای بمی در اطرافم پیچید. چشمانم را گشودم. گیج و منگ به جلو پریدم. سینه‌خیز تا پایِ دَرْ رفتم و همان جا ولو شدم. دست و سر بیرون توالت بود و مابقی تنم درون.

در میان آن شُرشُر و لذتِ رهایی از فشار مثانه، گویا که نه، واقعا خوابم برده بود. از پشت سر افتاده بودم و سرم محکم به دیوار خورده بود. دیواری دور که فقط سر به آن می‌رسید. از آن لحظه تا چند ثانیه بعد تمام تلاشم را کردم که نمیرم؛ غریبانه نمیرم. کورمال کورمال دست و پا زدم. باید روشن می‌شد که می‌میرم یا نه. هراس از من می‌بارید.

آن وقت‌ها پیدایش می‌شود. آن وقت‌ها متوجه‌ش می‌شویم. می‌فهمیم غرقه در آنیم. در آن آشوب حتی بدیهی‌ترین رفتار هم به ذهنم نیامد. فریاد نزدم و البته فریادرسی هم نبود. آماده مردن بودم. تنها زمانی که چهارچوب برآمده‌یِ دَرْ به آنجایم فشار آورد فهمیدم که مردنی در کار نیست. تنهایی چه هولناک و در تنهایی مردن چه غم‌بار است.

از خوشحالی به پشت غلتیدم. نگاهم به عنکبوتِ آویزان بر بالای سرم افتاد. مامور مرگ، به‌سرعت بافته‌اش را جمع می‌کرد و بالا می‌رفت. شاید آن تارْ مناسب بردن من نبود.

11 دیدگاه روشن هراس از من می‌بارید

  • خب چرا ترک نمیکنین؟
    میدونم سخته نمیخوام نصیحت کنم ولی باور کنین دنیای پس از ترک مثل تولد دوباره اس
    حالا چه ماشروم چه تریاک چه هر ماده اعتیاد زای گیاهی یا صنعتی یا حتی قرصهای ریتالین و غیره ک راحت بدست میاد
    سخته ولی شدنیه ???

  • محمد عبادپور

    سلام خدا بد نده بیماریتون مربوط به کرونا؟

  • سلام.زیبا و تاثیر گذار بود?
    طوری که آدم رو به تامل و فرو رفتن در غم تنهایی بسی فرو می برد?

  • سلام.زیبا و تاثیر گذاره?
    آدم رو به تامل و درنگی عجیب در غم تنهایی و اتفاقات ناشی از اون می بره?

  • نازلي دانشخواه

    شما بهترين نوع جانبخشي به كلام را مي دانيد، ميشود احساس كرد هر واژه را، برقرار باشيد و قلم در دست شما شايسته است

  • این بخش : “مامور مرگ، به‌سرعت بافته‌اش را جمع می‌کرد و بالا می‌رفت. شاید آن تار مناسب بردن من نبود.” درخشانه ?بقیه متن هم روانه ولی گنگ هست،. ما حتی اگر دوست داریم پیچیده و رمزگونه بنویسیم باید به گونه ای باشه که مخاطب با مداقه و تفکر بتونه مساله رو کشف کنه. لااقل برای من گنگ بود. شما استعداد خوبی دارید اما کم می نویسید. موفق باشید

  • چقدر خوب اوج می گیرید در نوشته های تان. ذهن را می سازید، آماده پرواز می کنید، بی پروا اوج می گیرید و در نهایت هراس را از دل مخاطب بیرون کشیدید. من خیلی خوب ارتباط گرفتم. درود

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

سایدبار کشویی