اغلب ما از شروع میترسیم. این ترس نه از نتیجه که بیشتر از قضاوت دیگران است. جملاتی مانند «دیدی نتونست»، «خودش عرضه نداشت»، «از قبل هم میدونستم»، «کار هر کی که نیست» ، «ههه، شما را چه به این کارها» چون پتکی گران بر سر فرد فرود میآیند. چندبار از ترس قضاوت دیگران، آنچه در سر داشتید را رها کردهاید؟ چندبار به حداقل راضی شدهاید؟
هر قدر هم مستقل، انسان از دیگران تاثیر میپذیرد. گمان میکنم پیشرفت بشر و شکلگیری تمدن نتیجه همین تاثیرپذیری بوده است. شاید قدرت به امکان تاثیرگذاری معنا شود. فرهنگ قدرتمند توانایی تاثیرگذاری بر فرهنگهای دیگر را دارد؛ آنها را یا به سلطه خود درمیآورد و یا با خود هماهنگ میسازد.
فرهنگ، پذیرش «خواست جمعی» است و فرد به میل خود مطابق نظر دیگران رفتار میکند. بدین ترتیب انجام برخی رفتارها در جامعه پذیرفته یا رد میشود. از این روی فرهنگ نباید چیزی باشد که به آن افتخار کرد چراکه فردیت را میکشد و به خدمت خواست اکثریت درمیآورد. هدفم از طرح این مقدمه پرداختن به بخشهایی از فرهنگ ماست.
صورتکی زشت در فرهنگ ما، قضاوتگری است. ما یکدیگر را قضاوت میکنیم، یکدیگر را بهسختی میپذیریم و گویی قرار نیست همدیگر را رها کنیم. این فرهنگِ سرزنشگر، خردهگیر و خردکننده هزینه تصمیمگیری را برای افراد جامعه بالا میبرد، خلاقیت را میکشد و از صمیمیت میکاهد.
فرهنگ حاکم بر جامعه چنین است؛ ما چه میتوانیم بکنیم؟
یک راه آن است افراد جامعه شخصیت خود را قویتر سازند تا کمتر آسیب ببینند. این مسیر هرچند موثر است اما همان هزینههای گفته شده را به افراد تحمیل میکند. در حقیقت قویشدن نسبی است. فرد هرچقدر هم قوی باشد دایما خود را در شرایطی میبیند که نیازمند به تقویت است. لذا این پروسه، بیپایان میشود و تمرکز جدی فرد را میطلبد. در عمل هم افراد کمی از این راه خود را از فشار جامعه میرهانند. نگاهی به حجم فروش کتابهای عامیانه روانشانسی، کسب موفقیت و افزایش اعتماد به نفس بیاندازید.
راه دیگر آن است افراد جامعه از «بازیِ کثیفِ درجریان» خارج شوند و دیگران را قضاوت نکنند. چون مرجع تصمیمگیری در این مورد، خود فرد است و نه ذهنِ جامعه، این روش، کارگر است و نتیجهبخش.
اگر ما از قضاوت دیگران دست برداریم، آن بخش از ذهنمان که آکنده از «واژههایی برای قضاوت» بود، خالی میشود. ذهن خالی از قضاوت، میشکفد و با واژههایی نو پر میشود. ذهن خالی از قضاوت، دیگران را اگر نپذیرد حداقل به حال خود رها میکند. این ذهنیت، رشد میکند، بارور میشود و باور را بر دیگران میپاشد. ذهنیت رشدیافته، منشا حرکت است.
من تو را قضاوت نمیکنم. من میخواهم منشا حرکت باشم.
2 دیدگاه روشن ترس از شروع یا ترس از قضاوت دیگران؟
من هم تو را قضاوت نمیکنم، و نه هیچ کس دیگر را.
ممنون از این یادآوری خوب!
قلمتون پر دوات?
ممنون بابت دلگرمی تون.مطلب آموزنده ای بود.