کتاب میخواندم که در زد. منتظر پاسخ من نماند و وارد شد. دوستم محمد است؛ خسته، گِلی و بارانخورده. همان دم در به من میفهماند که میخواهد به تهران برود. این پسر باز میخواهد خود را به فنا دهد. میگویم: اوکی، خودم تا پلیس راه میبرمت.
این روزها که تردد پلاک غیربومی ممنوع شده؛ اتوبوس بین شهری بهترین گزینه است. مسئله اصلی ما البته رساندن او نیست؛ جریمه نشدن است. خانه من دقیقا بین پلیسراه رشت-قزوین و پلیس مستقر در ابتدای اتوبان رشت به قزوین، قرار دارد. پلاک ماشین هیچ کدام ما هم بومی نیست.
بالاخره آنقدر در اینجا چرخیدهام که بتوانم از راههای فرعی پلیسراه را بپیچانم. از شانس خوش ما اتوبوسی میرسد و محمد را میبرد. حالا من ماندهام و بزرگراهی خلوت که جنگلهای دو طرفش مهآذین شده و بارانی که بهشدت میبارد. آهنگی از نامجو میگذارم و پایم را بر پدال گاز میفشارم. عین هفت روز گذشته را در خانه بودهام. همین چند دقیقه خوشی را لازم دارم؛ زمانی در حد پخش شدن سه آهنگ. هی پیش میروم و هی دلم چیز جدیدی میخواهد. هی پیش می روم و ایست. دلم زیتون میخواهد؛ زیتون امساله. در اولین فروشگاه میایستم.
خلوت فروشنده را گویا بههم زدهام. وارد نشده میگویم صد دلیل بیاور که زیتونهای خوبی داری. میخندد، از آن خندههای ریز و نازی که بر کمتر لبانی نقش میبندد. میگویم همین دلیل کافی است. چند دقیقهای با هم گپ میزنیم و ۱۲۵ هزار تومان خرید میکنم. میگوید اولین مشتری امشب من هستی. ساعت را نگاه میکنم: ۰۳:۰۱ بامداد امروز جمعه. برای این که امیدواری بدهم میگویم دستم سبک است سید. بگویی نگویی خوشش آمد.
اگر تا اینجا، قصه من بود از اینجا به بعد قصه شماست. سیدعادل تا پایان شیفت امشب اگر ۱.۵ میلیون تومان بفروشد خوشحال میشود. از هر راهی که میدانید، برایش انرژی مثبت بفرستید. مطمئنم بدترین زمان را برای آزمایش سبکی دستانم، برگزیدم: لاین رشت به تهران در شب جمعه. خود فروشنده هم امیدی به این تلاقی مکان و زمان ندارد. تو که بیداری کاری بکن، از هر روشی که میدانی. یکیشان باید بگیرد: دعاهای شما یا دست سبک من.
سیدعادل الان از شماره ۰۹۳۰۸۴۵۴۱۱۳ اسمس فرستاد: سلام عزیز اومد به حساب تشکر از شما. نوشتم که ایشالا دو میلیون بفروشی امشب و پاسخ این بود ❤️
بفرمایید زیتون پرورده، راستی ?
پ.ن: تا حدود ۱۰ صبح که شیفت عوض میشود، وقت داریم ✌️
بهروزرسانی: نمیدانم سیدعادل چه کرد و چقدر فروخت اما از دیشب که درباره دست سبک و انرژی مثبت نوشتم، درونم این سوال مدام تکرار شده است که چرا دست سبک یا انرژی مثبت فقط ۲۴ ساعت کارکرد داشته باشد؟ کی چنین حرفی زده است؟ به گمانم فرهنگی که فقط به دنبال نتیجه و زود نتیجه گرفتن است چنین ذهنیتی را به مردم خود تحمیل میکند. در اصطلاح عامیانه به این رفتار گنجشگروزی میگویند.
اگر این شانس را داشته باشم که با روحی بزرگ، با صاحب دستانی سبک و یا با فردی که سرشار از انرژی درونیست، همراه شوم؛ روزها، ماهها و شاید عمری؛ بهرهمند خواهم بود. او فقط تلنگری میزند و میرود. ما متحول میشویم؛ مایی که سالها در مسیریم تا آن روز فرارسد.
بزرگی، سبکی و زیادی مفاهیمی نسبیاند. هر یک از ما ممکن است برای دیگری همان روح بزرگ باشیم. زندگی را معطل تلنگرخوردن از دیگری نکنیم و خود تلنگری باشیم برای دیگران. شاید لازم است دست از قضاوت یکدیگر برداریم.
قصه شما از تحول چیست؟ چند روح بزرگ به زندگی دیدهاید؟
4 دیدگاه روشن دست سبک من یا انرژی مثبت شما؟
?? خیلی چسبید اول صبحی.
نوشته ات خیلی قشنگ بود دایی?
روح بزرگ حقیقی انگشت شمار است آقای رودکی .اینکه میگویم روح بزرگ حقیقی دلیلش این است که بعضی ها ادای داشتن روح بزرگ را دارند…
من ترجیح میدم درباره اینکه یکی بزرگ و چقدر بزرگ است (اصل یا ادا است) قضاوت نکنم اما اگر با گفتار یا رفتارش بر من اثری گذاشت، آن اثر را میپذیرم. حتی راه اثرگذاری را هم نمیبندم که تهاش خودم را قانع کنم که دیدی آدم خاصی نبود!