چاوبل

دوران مدرسه دروازه‌بانی می‌کردم. دست طلایی بودم. در بازی یکی مانده به پایان، سه پنالتی گرفتم و سرمستانه راهی فینال شدیم. از دروازه واقعی فوتبال در استادیوم شهر می‌گویم نه بازی در حیاط مدرسه. فینال شد و چه فینالی! هیچ‌کس انتظار نداشت ما را آنجا ببیند، تیمی از مدرسه خرخوان‌ها.

مدرسه رقیب تمام دانش‌آموزان خود را به استادیوم آورده بود. گویی قبل از ورود به زمین باخته بودیم. بازی پایاپای پیش رفت و حتی با برتری ما ادامه یافت. دقیقه شصت بازی، اولین کرنر را زدند. تا کنار خط هیجده‌قدم دویدم، پریدم و توپ را دودستی دور کردم؛ تقلیدی حرفه‌ای از سگ‌مان که نان را در هوا می‌قاپید. معلم ورزش هیجان‌زده‌تر از من تا پشت دروازه دوید و فریاد زد: عجب دروازه‌بانی دارم، باریکلا مهدی. همانجا برای مسابقات استانی انتخاب شدم، این را بعدها مربی تیم شهرستان گفت. بازی درگیرانه، سریع و در هیاهوی طرفداران رقیب پیش می‌رفت تا به آن لحظه خاص رسیدیم. آن لحظه ماندگار لعنتی و آن شیرجه لامصبی که نزدم. گل شد. با یک گل باختیم. هِی 🙁 .

همین‌طوری دست طلایی نشده بودم. بازی من خوب بود و کاپیتان تیم روستا بودم. عصرها که تعداد بچه‌ها هنوز کم بود برای گذران وقت، پنالتی می‌زدیم. در یکی از همان روزها سی و چند پنالتی گرفتم.

فوتبال به عنوان ورزشی جدید به‌سادگی در روستای ما جا نیفتاد. برای تصاحب زمین و ادامه بازی بارها با فرنگیس، گل‌مَمدی‌ها و تِت درگیر شدم. برنده آن دعواها، سردسته شورشیانی که معلم کلاس پنجم را عوض کردند و همین‌طور بچه‌هایی که به باغ میوه پاتک می‌زدند؛ من بودم. چندباری هم صف نماز مدرسه را به هم ریختم. اخراج نشدم تا برسیم به روزهای نفس‌گیر کنکور. بالاتر از بقیه خرخوان‌ها، نفر اول شهر شدم. بدین ترتیب دوران خوش دبیرستان گذشت، دانشگاه هم تمام شد و من به عنوان مهندس برق کارم را شروع کردم. کارمندی به روحیاتم نساخت و نزدیک به دو دهه است که فعالیت مستقل دارم. کتابی و مقاله‌های بسیار نوشته‌ام. در کارم گاه درخشیدم، بیشتر معمولی بودم و گاهی کم‌فروغ ظاهر شدم.

خوب یا بد می‌گذشت تا رسیدیم به روزگار کرونا. در آن نخستین روزهای وحشت‌زای همه‌گیری کرونا، نقش بر زمین شدم. وقتی هیچ سرمایه‌ای جز امید نیست باید آن را ‌به‌تمامی خرج کرد. بدین ترتیب در اضطرابِ مرگ، زنده ماندم. بیماری کرونا درمان شد اما بی عوارض نبود. تقریبا فلج شدم و تا ماهها توانایی حرکت نداشتم.

وقتی هیچ سرمایه‌ای جز امید نیست باید آن را ‌به‌تمامی خرج کرد.

زندگی در جریان است هر چند که مثل سابق نیست، هیچ چیز مثل سابق نیست. گویی در برهه‌ای مبهم از تاریخ گیر افتاده‌ایم. مواجهه مردم و حکومت‌ها با اپیدمی کرونا درس‌های مهمی داشته است. کم کم یاد می‌گیریم با هم و با طبیعت مهربان باشیم و اهمیت تنهایی را دریابیم. اپیدمی کرونا، تلنگری برای بازگشت گزینه‌ها به زندگی‌ست. هر که تنها به یک گزینه متکی باشد زندگی‌اش به تنگنا می‌افتد.

رویارویی با مرگ، بیم و امید و رنجِ ناتوانی، اثری عمیق بر من گذاشت. موسیقی و کتاب به زندگی من بازگشت. وجودم، خودم، مهم شد. باری سنگین از تعلقات و تعصبات را از دوشم برداشتم. آن مهدی که پذیرای فشارها و هنجارهای جامعه بود، مُرد.

حال که از نو متولد شده‌ام به روستا برمی‌گردم. دنیا به روستا، زندگی روستایی و فهم اصیل و نخستینی که در آن شکل می‌گیرد؛ نیاز دارد. ایده اپن سورس و تاثیری که بر جهان گذاشته است، برایم مهم شد. باوری استوار به تلاش انسان‌هایی دارم که زندگیِ ساده را می‌سازند.

و اما وبلاگم. از راه آن تجربیاتم را می‌نویسم؛ که امیدوارم به دیگران کمک کند. آن شیرجه‌یِ نزده را در اینجا خواهم زد، شاید به موقع باشد و خوانندگان فریاد برآورند که عجب نویسنده‌ای داریم، باریکلا مهدی. دوست دارم در ساحت قلم، دست طلایی باشم.

پ.ن: چاوبل در زبانی کردی کرمانجی تلویحا به معنای کنجکاو است.

14 دیدگاه روشن چاوبل

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

سایدبار کشویی