آدمی که دلش گرفته، حوصله هیچی رو نداره. حوصله خوندن، دیدن، شنیدن و حتی حوصله خوردن نداره. همینجوری میخواد وقت تلف کنه. از نصیحت هم که متنفره. چه کنم خدا؟ …
دسته: زندگی
سکوتی ممتد بر فضا حاکم بود؛ جز همهمه جنگل هیچ نبود. حتی صدای ماشینها هم به آنجا نمیرسید. خودم بودم و خودم. برای آن که همهچیز بهسرعت تمام شود، دویدم. از پشته کنار جاده بالا رفتم و با آن درخت تنومند عکس گرفتم. در همان حال که به میان برگهای کنار جاده میپریدم، فهمیدم که دیگر تنها نیستم. …
سر شب است و هوس بیرونرفتن دارم. باید خودم را توجیه کنم؛ هوس بهتنهایی کافی نیست. ای کاش کافی بود؛ بارها و بارها دلیلی نیافتم و منصرف شدم. این بار اما میروم و گیاه مرموز، درونم نمیخشکد. میروم تا برای دوستی کتاب بخرم. …
غصه مال دنیا را میخورد و اهل بریز و بپاش نیست. خالههایم میگویند مادرمان، جاندوست است. راست میگویند. مادربزرگ با مرگ میانهای ندارد، هر آن به دنبال نشانهای برای زندگیست …
دوستانم از وقتی که فهمیدهاند میخواهم تجربیاتم را منتشر کنم مدام از من میپرسند قرار است چقدر راحت بنویسی؟ آیا همه چیز را مینویسی؟ با خنده میگویم بله همه چیز را! …