همیشه قبل از رفتن به این نتیجه میرسیم که باید رفت؛ ماهها و شاید سالها قبل. برای من دو سال طول کشید. در ابتدا صرفا یک ایده بود اما ایدهها بیدلیل سراغ ما نمیآیند. آمد، درونم خزید، پروبال گرفت و بهوقت رفتن، شوق داشتم. کوچ معنای غریبیست. …
دسته: شعر و داستان
غصه مال دنیا را میخورد و اهل بریز و بپاش نیست. خالههایم میگویند مادرمان، جاندوست است. راست میگویند. مادربزرگ با مرگ میانهای ندارد، هر آن به دنبال نشانهای برای زندگیست …
حرامیان هنوز هم هستند. گاه چیزهایی میدزدند و گاه خلوتی را …
دوستانم از وقتی که فهمیدهاند میخواهم تجربیاتم را منتشر کنم مدام از من میپرسند قرار است چقدر راحت بنویسی؟ آیا همه چیز را مینویسی؟ با خنده میگویم بله همه چیز را! …
کلاس سوم بودم و شاید هم دوم، روزی که قوطی خالی را به دم آن اسب بستم. کار سادهای نبود. به وقت قیلوله کردن در خرابه کنار حمام قدیمی، سراغش رفتیم. چند شاخه پربرگ بید را شکستم، با احتیاط نزدیکش شدم و جلویش انداختم. مگسها را با دمش پراند، سری تکان داد، غرش ترسناکی کرد و مشغول خوردن شد. بدنی مشکی و براق داشت و قدی بلند، به زحمت ستون …