کتاب میخواندم که در زد. منتظر پاسخ من نماند و وارد شد. دوستم محمد است؛ خسته، گِلی و بارانخورده. همان دم در به من میفهماند که میخواهد به تهران برود. این پسر باز میخواهد خود را به فنا دهد. میگویم: اوکی، خودم تا پلیس راه میبرمت. این روزها که تردد پلاک غیربومی ممنوع شده؛ اتوبوس بین شهری بهترین گزینه است. مسئله اصلی ما البته رساندن او نیست؛ جریمه نشدن است. خانه من دقیقا بین پلیسراه رشت-قزوین و پلیس مستقر در …
برچسب: توسعه فردی
به آن جایی که بارها حرفش را زده بود، رسیدیم. ساحلی دنج که اصلا شباهتی به ایران خودمان نداشت. در نزدیکیهای انزلی بودیم؛ در فضایی آکنده از راحتی و به دور از بگیر و ببندهای مرسوم، در فضایی پر از انرژی و رقص. بعد از سی و چند سال زندگی کنترل شده درون مرزهای وطن، بالاخره جوگیر شدم. لباسها را کندم و مایوپوش در بین مردان و زنان غریبه ایستادم. تا قبل از آن، لختِ خودم را یا بهتنهایی دیده …
دوران مدرسه دروازهبانی میکردم. دست طلایی بودم. در بازی یکی مانده به پایان، سه پنالتی گرفتم و سرمستانه راهی فینال شدیم. از دروازه واقعی فوتبال در استادیوم شهر میگویم نه بازی در حیاط مدرسه. فینال شد و چه فینالی! هیچکس انتظار نداشت ما را آنجا ببیند، تیمی از مدرسه خرخوانها. مدرسه رقیب تمام دانشآموزان خود را به استادیوم آورده بود. گویی قبل از ورود به زمین باخته بودیم. بازی پایاپای پیش رفت و حتی با برتری ما ادامه یافت. دقیقه …
اغلب ما از شروع میترسیم. این ترس نه از نتیجه که بیشتر از قضاوت دیگران است. جملاتی مانند «دیدی نتونست»، «خودش عرضه نداشت»، «از قبل هم میدونستم»، «کار هر کی که نیست» ، «ههه، شما را چه به این کارها» چون پتکی گران بر سر فرد فرود میآیند. چندبار از ترس قضاوت دیگران، آنچه در سر داشتید را رها کردهاید؟ چندبار به حداقل راضی شدهاید؟ هر قدر هم مستقل، انسان از دیگران تاثیر میپذیرد. گمان میکنم پیشرفت بشر و شکلگیری …