وقتی داشت دنبال کارت میگشت پرسیدم قبلا هم کوچه ما آمده بودی که گفت آره. آن ساختمان با شیروانی قهوهای را کاملا میشناخت …
برچسب: روستا
مشهد، چون طلبکاری حریص، فرش زندگی را از زیر پای مردمان دیگر میکشد و به دور خود جمع می کند. …
به عمرم بیست میلیون تومان پول را یکجا ندیده بودم اما در همین سه هفته گذشته هفتاد میلیون برای پسرم خرج کردهام. هر چه دارم را می فروشم بلکه پسرم خوب شود …
چراغ نفتیِ کِرِمرنگی، درست وسط اتاق روشن است و قابلمهیِ کوچک رویش را حرارت میدهد. بخار از در قابلمه بیرون میزند. سرفه نرمی میکند و دست در یقهاش فرو میبرد و کیف بافتنی کوچکی را بیرون میآورد. همه آن مدتی که درون کیف را وارسی میکند یک چشمم به قابلمه است و چشم دیگرم به آن شال شیری رنگِ رها بر شانههایش. گلهایی ریز و خاکستری دارد. قرص «آلِ سور» را پیدا میکند و کیف بر گردنش آویزان میماند. با …
غصه مال دنیا را میخورد و اهل بریز و بپاش نیست. خالههایم میگویند مادرمان، جاندوست است. راست میگویند. مادربزرگ با مرگ میانهای ندارد، هر آن به دنبال نشانهای برای زندگیست …