جاده جنگلی به اتوبان می‌رسد

منظره عالی جنگل - رشت

سکوتی ممتد بر فضا حاکم بود؛ جز همهمه جنگل هیچ نبود. حتی صدای ماشین‌ها هم به آنجا نمی‌رسید. خودم بودم و خودم. برای آن که همه‌چیز به‌سرعت تمام شود، دویدم. از پشته کنار جاده بالا رفتم و با آن درخت تنومند عکس گرفتم. در همان حال که به میان برگ‌های کنار جاده می‌پریدم، فهمیدم که دیگر تنها نیستم.

مشاهده مطلب

پنیر سیامزگی کره‌ای

عصبانی هستم

سر شب است و هوس بیرون‌رفتن دارم. باید خودم را توجیه کنم؛ هوس به‌تنهایی کافی نیست. ای کاش کافی بود؛ بارها و بارها دلیلی نیافتم و منصرف شدم. این بار اما می‌روم و گیاه مرموز، درونم نمی‌خشکد. می‌روم تا برای دوستی کتاب بخرم.

مشاهده مطلب

کلمات چون پنجره؛ رهایی‌بخشند

غروب و جاده

همیشه قبل‌ از رفتن به این نتیجه می‌رسیم که باید رفت؛ ماهها و شاید سال‌ها قبل‌. برای من دو سال طول کشید. در ابتدا صرفا یک ایده بود اما ایده‌ها بی‌دلیل سراغ ما نمی‌آیند. آمد، درونم خزید، پروبال گرفت و به‌وقت رفتن، شوق داشتم. کوچ معنای غریبی‌ست.

مشاهده مطلب

باجا مرجان

مادربزرگ روستا قصه می‌گوید

غصه مال دنیا را می‌خورد و اهل بریز و بپاش نیست. خاله‌هایم می‌گویند مادرمان، جان‌دوست است. راست می‌گویند. مادربزرگ با مرگ میانه‌ای ندارد، هر آن به دنبال نشانه‌ای برای زندگی‌ست

مشاهده مطلب

سایدبار کشویی