مشهد، چون طلبکاری حریص، فرش زندگی را از زیر پای مردمان دیگر میکشد و به دور خود جمع می کند. …
برچسب: تجربه
زنگ در را زدم و منتظر ماندم؛ خبری نشد. کلید ورودی ساختمان را هم نداشتم. چاره چه بود؟ ریموت را زدم و در کرکرهای پارکینگْ قیژقیژکنان درخود میپیچید و باز میشد. همینکه تا نصفه بالا میآمد، کافی بود؛ خم و از زیر آن رد میشدم، داخل پارکینگ …
به تماشای مردم و آتش ایستادهام، پشت به دریا و دور از ساحل. آب از زانوهایم بالاتر آمده است، ستارهها چشمک میزنند و باد ملایمی میوزد. موجهایی گهگاه میآیند و تکانی به من و ماسهها میدهند و نور تابیده بر دریا را آشفته میسازند. به شوق میآیم. …