برگ‌های ترش زرشک

کلاس سوم بودم و شاید هم دوم، روزی که قوطی خالی را به دم آن اسب بستم. کار ساده‌ای نبود. به وقت قیلوله کردن در خرابه کنار حمام قدیمی، سراغش رفتیم. چند شاخه پربرگ بید را شکستم، با احتیاط نزدیکش شدم و جلویش انداختم. مگس‌ها را با دمش پراند، سری تکان داد، غرش ترسناکی کرد و مشغول خوردن شد. بدنی مشکی و براق داشت و قدی بلند، به زحمت ستون پشتش را می‌دیدم. به هرکسی سواری نمی‌داد. چه چهارنعلی می‌رفت

مشاهده مطلب

سایدبار کشویی